چه دورم از نفس هایت
چه از تب کردنم دوری
چه بیرحمانه تن دادی
به این دوری مجبوری
تو را در خواب می بینم
میان عطر گندم زار
که میبوسی نگاهم را
نه در قابی نه هاشوری
تو را در خواب می بینم
شمالی می شود حالم
عجب احساس مغروری
ببین باران که می بارد
تو از ذهنم نمی افتی
چه ردی مانده از یادت
چه زخم تلخ و ناجوری
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.